جایگاه ایمان در مبادی رفتار
1. تأثیر ایمان بر نفس و قوای آن
ایمان شناخت و معرفتی ویژه به همراه دارد و از این طریق، بر نخستین مرحله بروز رفتار آگاهانه ـ یعنی شناخت نفسانی ـ تأثیر می گذارد. بر اساس فرمول (شناخت، شوق، اراده و قوّه عمل)، شوق و گرایش انسان ـ برای به دست آوردن نوعی لذت یا دوری از رنج و المی که به طور طبیعی، غریزی و فطری در نفس وجود دارد ـ تحت تأثیر این بینش بیدار می شود. این انگیزه و گرایش در صورتی که تقویت شود، اراده و عزم در نفس انسان شدت یافته، به دنبال آن رفتار بروز می نماید. به تعبیر دیگر، نفس انسان ـ و به تعبیر قرآن کریم «قلب» ـ است که جایگاه بینش ها و گرایش های آدمی است و در حقیقت، ایمان، که پیوند این بینش و گرایش است، در نفس انسان ـ که زیربنای همه قوا و رفتارهای انسان است ـ قرار می گیرد و از آنجا رفتارهای مناسب را رهبری می کند.
این تأثیر و تأثر را با توجه به قوای نفسانی می توان این گونه بیان کرد: عقل عملی قوّه ای است که کارهای انسانی انجام می دهد، که مهم ترین آن اراده عقلانی است. برخی از امور، که به عقل عملی مربوط می شود، عبارتند از: ایمان، اخلاق، نیّت و ارزیابی. شناخت، که مقدّمه و شرط اولین ایجاد ایمان در انسان است. در عقل نظری انسان به وجود می آید. به خاطر ارتباط ژرفی که بین عقل عملی و عقل نظری انسان وجود دارد و تحت تأثیر عواملی مانند توجه و تکرار و شکوفا شدن بینش و رشد روحی و روانی انسان، این شناخت تبدیل به ایمان و به تدریج با مراقبت های فکری، عاطفی، رفتاری تبدیل به ایمان راسخ می شود. از سوی دیگر، به خاطر تعاملی که بین نفس حیوانی و قوای آن با نفس انسانی وجود دارد، ایمان بر قوای محرّکه و عامله انسان تأثیر می گذارد و از این طریق، قوای شوقیه و غضبیه، مدرکه ظاهری و باطنی انسان را بر اساس ولایت تشریعی و تکوینی که دارد، هدایت می کند، تا جایی که می توان به صراحت گفت: چشم انسان و لمس انسان و خیال انسان نیز بر اساس این ایمان و نگرش جهت گیری می کنند; چشم انسان نظر نمی افکند، جز به آنچه ایمان هدایت و جهت می دهد; خیال انسان نمی رود، مگر به آنجا که ایمان او می پذیرد.
البته ـ همان گونه که گفته شد ـ نفس ناطقه انسان با سایر قوا تعامل دارد و اگر حکومت در دست عقل انسان نباشد، سایر قوای انسانی بر نفس ناطقه و قوای آن تأثیر می گذارند.
2. تأثیر ایمان بر صفات
ایمان بینش ویژه ای از خالق و مخلوقات و ارتباط انسان با موجودات عالم ارائه می نماید. این بینش و گرایش درونی زمینه ساز رفتارهای انسان در ارتباط با خداوند و ارتباط انسان با خود و دیگران می شود. به دنبال تکرار این رفتارها در موقعیت های مشابه، ملکات انسان شکل می گیرد.
در صورتی که انسان نسبت به افعال الهی، که جلوه هایی از صفات الهی هستند، شناخت و ادراک پیدا کند، آثار ویژه ای در دل و روان و در عمل و رفتار وی پدید می آید و چون افعال الهی چهره های گوناگونی دارند ـ به این معنا که مفاهیم گوناگونی از آنها انتزاع می شود ـ با زمینه های گوناگون روحی انسان ارتباط پیدا می کند و به تناسب آنها، صفات و افعال اخلاقی متعددی با درک عظمت الهی به وجود می آید.
برخی صفات تحت تأثیر معرفت و شناخت انسان از عظمت خداوند به دست می آید. آنگاه که انسان عظمت خداوند را به اندازه ظرفیت وجودی خویش درک کرد، این درک حالت خاصی برای انسان به وجود می آورد که از آن به «اخبات» تعبیر می شود. درک عظمت الهی در انسان حالت خضوع و خشوع ایجاد می کند و به دنبال آن، میل به پرستش، که فطری انسان است، در قالب رفتارهای عبادی خاص ـ مثل نماز و رکوع و سجود به وجود می آید. درک عظمت خداوند و میل فردی برای خضوع و خشوع در برابر یک عظمت، انسان را به عبودیت می کشد و به دنبال این خشیت، آدمی به تضرّع و استکانت روی می آورد. درک کمالات بی نهایت الهی و رحمت و رأفت او در انسان حالت عشق و محبت ایجاد می کند. اگر بدانیم که خداوند به ما نعمت های فراوان داده است، این آگاهی با میل فطری بر شکرگزاری از منعم، حالت سپاس گزاری نسبت به خداوند را در ما ایجاد می کند و بر پرستش او می افزاید. 23
معرفت به این حقیقت، که خداوند می تواند در دنیا و آخرت ما را از نعمت ها بهره مند یا محروم سازد، حالت خوف و رجا را در ما برمی انگیزد و شناختِ قدرت و توانایی و درک ضعف و ناتوانی خویش روحیه توکّل به قدرت لایزال را در انسان برمی انگیزد.
درک این واقعیت، که نحوه ارتباط انسان با خداوند، دیگران، خود و طبیعت در تکامل روح او تأثیر دارد و هرچه انسان در این جهان بکارد، می درود، عاملی مهم در ایجاد رفتارها و صفات ارزنده در اوست.
3. تأثیر ایمان بر تمایلات
گفته شد که نفس انسان دارای سه سطح آگاهی، قدرت و محبت است و تمایلات گوناگون انسان از این سه ناشی می شود. گرایش ها و تمایلات انسان گرچه رشد فطری دارند، ولی شکل گرفتن و جهت یابی آنها، در گرو عامل دیگری است. این عامل یا «شناخت ایمانی» است و یا «اندیشه های مادی گرایانه و سودجویانه».
«ایمان» شناخت و گرایش های ما را تحت تأثیر قرار می دهد و به آنها جهت خاص می بخشد. اگر انسان حبّ به بقا دارد، شناخت ایمانی در برابر دیدگان ما حیاتی جاودان و با سعادت ترسیم می کند که رسیدن به آن با رفتارهای ایمانی حاصل می شود.
اگر در طریق ادراک حقیقت و معرفت حقیقت، نفس به این نتیجه رسید که حقیقت نفس چیزی جز حقیقت مادی بدن نیست، زندگی انسان در همین حیات دنیوی او خلاصه می شود و پس از مرگِ انسان و متلاشی شدن جسم او، دیگر هیچ گونه زندگی و موجودیتی ندارد، مسلّماً در این صورت، غریزه حبّ بقا، جلوه خاص و نمود متناسب با این معرفت دارد و اگر درباره انسان و جهان به شناختی عمیق تر رسید و تشخیص او به اینجا منتهی شد که این زندگی دنیوی در واقع، مرحله گذار است و نسبت به زندگی واقعی و آخرتی وی جنبه مقدّماتی دارد، در این صورت، به این زندگی تعلّق پیدا نمی کند، بلکه توجه او بیشتر جلب مراحل بالاتر می شود و به کارهایی که برای آخرت و آینده اش مفیدتر است، می پردازد.
ایمان همچنین تمایلات کمال خواهانه انسان را تحت تأثیر قرار می دهد. همان گونه که گفته شد، کمال طلبی دو شعبه عمده دارد: یکی «قدرت طلبی» است. قدرت، که یکی از سه چهره هرم نفس است، چهره های گوناگونی (بدنی، اقتصادی، سیاسی و دنیوی) دارد. شناخت ایمانی قدرت نفس و روح آدمی را شعاعی از قدرت الهی معرفی می کند، به گونه ای که می تواند تحت تأثیر قدرت الهی، با انجام عبادات و ریاضت های مشروع، از قدرت الهی بهره مند شود و کارهایی خداگونه انجام دهد.
دومین جلوه کمال خواهی انسان «حقیقت جویی، علم دوستی و آگاهی طلبی» است. همان گونه که گفته شد، علم و آگاهی از جمله جهت های نفس است. حقیقت طلبی در انسان ذاتی است و ریشه فطری دارد. اما رفتن به دنبال مصادیق و موارد گوناگون حقیقت، بستگی به یک شناخت قبلی دارد. شناخت ایمانی، که برای انسان به وجود آمده است، روح حقیقت طلبی فطری انسان را به جهت خاصّی هدایت می کند و در مواد و موضوعات خاصی به فعلیت می رساند. یک مسلمان بر اساس اعتقاد توحیدی و جهان بینی اسلامی خود، حقایقی را دنبال می کند و به دنبال نوعی شناخت می رود که علاوه بر فطرت حقیقت طلبی او، حس خداپرستی وی را نیز اقناع کند.
شناخت ایمانی قدرت نفس و روح آدمی را شعاعی از قدرت الهی معرفی می کند، به گونه ای که می تواند تحت تأثیر قدرت الهی با انجام عبادات و ریاضت های مشروع، از قدرت الهی بهره مند شود و کارهایی خداگونه کند. ایمان کمال خواهی و حقیقت جویی انسان را در مواد و موضوعات خاصی به فعلیت می رساند. یک مسلمان بر اساس اعتقاد توحیدی و جهان بینی اسلامی خود، حقایقی را دنبال می کند و به دنبال نوعی از شناخت می رود که علاوه بر فطرت حقیقت طلبی او، حس خداپرستی وی را نیز اقناع کند.
ایمان، تمایلات لذت جویانه و سعادت خواهانه انسان را نیز جهت خاص می بخشد. بینش خاصی که از طریق شناخت های ایمانی حاصل شده است، بر شیوه ارضای غرایز تأثیر می گذارد، تا آنجا که حتی خورد و خوراک خود را به خاطر تقرّب الی اللّه و انجام عبادت خداوند انجام می دهد و گاه انسان برای رضای خداوند، از نیاز خود نیز چشم می پوشد و ایثار می نماید و دیگر نیازمندان را بر خود مقدّم می دارد. جمال دوستی انسان را به زیبایی عرفانی و زیبا دیدن همه هستی می کشاند و عواطف انسان و انفعالات را نیز به سوی رضای الهی جهت می بخشد. در حقیقت، انسان مؤمن خشمگین نمی شود، مگر برای رضا خدا و نیز خشنود نمی شود مگر بر اساس خشنودی خداوند. 24
نتیجه گیری
جایگاه ایمان نفس و قلب آدمی است. در قلب، بینش ها، گرایش ها، نگرش ها، منش ها، صفات و انگیزه های انسان شکل می گیرد. ساز و کار این تأثیر و تأثر به گونه ای است که ایمان به مبدأ و معاد در رأس حالات و گرایش های فرد قرار می گیرد و از این طریق، بر رده های دیگر اثر می گذارد. انسان بر اساس ایمان، از حالات روان شناختی خاصی مثل توکّل، امید، ایثار و سرور برخوردار می شود و به هدف زندگی بینش خاصی پیدا می کند. اینها نیز به نوبه خود، تعیین کننده نگرش های اعتقادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی خواهند بود. با استفاده از همین نگرش ها، به شغل، غریزه جنسی، ازدواج، تحصیل، آزادی، خوردن و آشامیدن، لباس و مسکن و مرکب، زینت، جمال، مال، فرزند، عواطف و احساسات (خشم و خشنودی، غم و شادی، ترس و امنیت، یأس و امید) رفتار متناسبی از خود نشان می دهد.
بنابراین، با توجه به نقشی که ایمان در زیرساخت های رفتار انسان دارد، باید در تربیت دینی و ایمان جامعه اسلامی کوشید و بر ایمان، که منشأ رفتارهای دینی است، تأکید و آن را از آسیب ها پاس داری کرد.
________________________________________
1 ـ ایمان، امن و اطمینان دادن است و این معنی هنگامی صورت می گیرد که قلب انسان در آن موردی که منظور است، از هرگونه تزلزل و اضطراب و وسوسه ایمن گردد. سرّ اطلاق آن بر عقیده نیز همین است که مؤمن اعتقاد خود را از ریب، اضطراب و شک، که آفت اعتقاد است، می رهاند و ایمن می کند.
2 ـ سید محمّدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان ، ج 1، ص 43.
3 ـ محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار ، ج 19، ص 72.
4 ـ برای ایمان، متعلّقات دیگری همچون صفات الهی، ملائکه، کتاب ولایت، و اهل بیت(علیهم السلام) نیز مطرح شده است که جدای از سه اصل توحید و نبوّت و معاد نمی باشد.
5 ـ ر.ک: محمّدتقی مصباح یزدی، اخلاق در قرآن ، ج 1، ص 140 / همو، به سوی او ، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1382، ص 204.
6 ـ قلب نهان ترین و اصیل ترین ساحت وجود انسان است که هم بر ساحت های دیگر حکم می راند و هم از آنها متأثر می شود و نیز با فعالیت هایی معرفتی همچون تفکر، یقین و فهم سر و کار دارد. مفاهیم مهم دین همه در ساحت قلب رخ می نمایانند و از آنجا به دیگر ساحت ها عبور می کنند. رضا، توکّل، تفویض، تسلیم، حب و بغض، همه در چنین قرارگاهی متولد می شوند و آثارشان به دیگر نواحی وجود انسان می رسد. قلب به دو وصف سلامتی و بیماری موصوف می شود و با دو وصف زندگی و مرگ رابطه دارد; به این معنا که مرگ و زندگی قلب با مرگ و زندگی بدن تفاوت دارد. ممکن است بدن زنده، ولی قلب مرده باشد و از این رو، آثاری که از قلب زنده صادر می شود در چنین انسانی به چشم نمی خورد. در واقع، گاه مرض قلب به مرگ آن منجر می شود.
7 ـ نهج البلاغه ، خطبه 176 و نیز ر.ک: آمدی، غررالحکم و دررالکلم ، ش 3472.
8 ـ عن الصادق(علیه السلام): «ان الایمان عشر درجات بمنزله السلّم یصعد منه مرقاة بعد مرقاة فلا یقولنّ صاحب الانثین لصاحب الواحد: لست علی شیء حتی ینتهی الی العاشر فلا تسقط من هو دونک فیسقطک من هو فوقک و اذا رأیت من هو اسفل منک بدرجه فارفعه الیک برفق و لا تحملنّ علیه ما لا یطیق فتکسره. فانّ من کسر مؤمناً فعلیه جبره»; ایمان ده درجه است که چون نردبان پله پله از آن بالا روند. آنکه دو پله بالاست، نباید به آنکه یک پله بالاست بگوید: تو چیزی نیستی، تا برسد به آنکه در پله دهم است. کسی را هم که از تو پایین تر است فرو مگذار تا بالاتر از تو، تو را فرو نگذارد. کسی را که از تو یک درجه پایین تر است به نرمی به سوی خود بالا ببر و بر او چندان بار مکن که تاب نیاورد و بشکند; زیرا هر کس مؤمنی را فرو بکشند بر اوست که شکست او را سامان دهد. (محمد محمّدی ری شهری، میزان الحکمه ، ح 1339.)
9 ـ حسن حسن زاده آملی، دروس معرفت نفس ، تهران، علمی و فرهنگی، 1362، ج 2، ص 234 و 235.
10 ـ «ان مقتضی الاصول العقلیه، ان کل نوع من انواع الجوهریة مبدأ فاعلی للافعال التی ینسب الیه صدورها و هی کمالات ثانیة للنوع، فالنفس الانسانیه التی هی صورة جوهریه مجرّدة متعلّقة الفعل بالمادة، علّة فاعلیة للافعال الصادرة عن الانسان.»
11 ـ علی شیروانی، ترجمه و شرح نهایة الحکمه ، تهران، الزهراء، 1370، ج 1، ص 4ـ399.
12 ـ اراده در انسان عبارت است از: «تبلور امیال» به این معنا که در انسان کششی فطری به امری وجود دارد و این میل در شرایط ویژه ای تشخّص و تعیّن می یابد و شکل می گیرد، و به تحقق اراده در نفس منتهی می شود. لذا، می توان گفت: اراده تبلور میل فطری است; یعنی هیچ گاه اراده ای نمی کنیم، مگر اینکه میل برانگیخته شده باشد. و نیز در تعریف مشهور اراده گفته شده است: اراده «شوق مؤکّد» است یا «شوق مؤکّد شرط تحقق اراده» است. البته باید توجه داشت که این شوق اعم از شوق نفسانی، حیوانی و عقلانی است. به دیگر سخن، برخی اراده از شوق مؤکّد یا میل شدید می دانند، برخی شوق مؤکّد و میل شدید را شرط تحقق اراده می دانند.
13 ـ عبدالکریم عثمان، روان شناسی غزالی ، ترجمه سید محمدباقر حجّتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1367، ص 38.
14 ـ بنابراین، خلق را نباید همان قدرت بر فعل یا همان فعل دانست، بلکه خلق امر راسخی است که فعل مبتنی بر آن است و منشأ صدور فعل است.
15 ـ عبدالکریم عثمان، پیشین، ص 96 تا 114.
16 ـ ملّامهدی نراقی، علم اخلاق اسلامی ، ترجمه سیدجلال الدین مجتبوی، ج 1، ص 60.
17 ـ ارنست هلیگارد، زمینه روان شناسی ، ترجمه محمدتقی براهنی و همکاران، تهران، رشد، 1376، ج 1، ص 21.
18 ـ همان، ص 10.
19 ـ واژه «انگیزش» در انگلیسی از کلمه Movere (حرکت کردن) گرفته شده است. این اصطلاح ـ همان گونه که از معنای رایج آن برمی آید ـ به علت یا چرایی رفتار اشاره دارد. به طور کلی، انگیزش را می توان به عنوان نیروی محرّک فعالیت های انسان و عامل جهت دهنده آن تعریف کرد. (علی اکبر سیف، تغییر رفتار و رفتار درمانی نظریه ها و روش ها ، ص 336.)
20 ـ غلامعلی افروز، چکیده ای از روان شناسی تربیتی ، تهران، انجمن اولیا و مربیان، 1373، ص 29.
21 ـ در صورتی که یک عامل خارجی فرد را به انجام کاری خاص برانگیزد، از آن به محرّک تعبیر می شود.
22 ـ مجتبی مصباح، فلسفه اخلاق ، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1381، ص 137.
23 ـ محمّدتقی مصباح، اخلاق در قرآن ، ج 1، ص 350ـ420.
24 ـ همان، ج 2، ص 13ـ68.